عاشقانه ترین پسر
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
بزرگترین وب عکس دختر
هر چی دلت می خواد
در انتظار
تنهاترین تنها
everything
delbar21
متفاوت ترین فروشگاه اینترنتی ایران
فقط دخترا
LOoOoOoOoOoOVE
سوژه خنده
¸.• وبلاگ تفریحی یاس •.¸
دل درد غروب
HAME CHIZ
اخبار رئال مادرید
عاشقترین پسر
Mu$ic BaZ
eadownload
خفنترینها +20
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خفنترینها و آدرس toooptarin.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 197
بازدید کل : 116623
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


باکس هوشمند ام دی پارس
Share/Bookmark منوي اصلي
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو مطالب
عناوین مطالب وبلاگ


نويسندگان
erfan bestboy

آرشيو وبلاگ
تير 1390


 
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:شعرهای عاشقانه, :: 16:38 :: نويسنده : erfan bestboy

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد

می شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای !
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد

یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

"دوستت دارم"  که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد

اصغر عظیمی مهر

»

 
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:شعرهای عاشقانه, :: 16:4 :: نويسنده : erfan bestboy

تو به من خندیدی
و نمیدانستی من به چه دلهره
از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبانی از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی هنوز سالهاست
گردش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که
چرا خانه کوچک ما سیب نداشت


چقدر سخته تو چشمهای کسی که تمام عشقت رو دزدیده وبه جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داده زل بزنی وبه جای انکه لبریز از کینه و نفرت بشی،حس کنی هنوزم دوسش داری. چقدر سخته توخیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدش هیچ چیزی به جز سلام نتونی بگی….. چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه، اما مجبور باشی بخندی تانفهمه هنوزم دوسش داری


همیشه آرام هستی و صبور روزها در این خانه دلتنگ چشم انتظار تو هستم و وقتی از همه نامهربانی هاخسته می شوم ، زانوانت را می جویم … که سر بر آنها بگذارم و آغوش گرمت را که در آن آرام بگیرم…
 

 
در کلبه کوچک قلبم ،برایت، مرکبی از غرور و محبت مهیا می کنم تا تکسوار دریای بی انتهای عشقم گردی .اگر رفتی و مقصد گمشده را نیافتی تو را به خدا سوگند می دهم به کلبه کوچک قلبم بازگردی ! چشم به راه توام …


 
یاد تو مثل خورشیدی در شبهای تنهایی ام می درخشد و همه ی ستارگان را مجاب می کند وقتی تو باشی ، شب قابل تحمل است . تو یک رویای ندیده ای . سر به دیوار مهرت می گذارم و پشت نرده های خیال یک آرزو آنقدر می نشینم و آنقدر می نویسم تا …


می خواستم بروم تا انتهای عدم ، می خواستم نیست شوم ، گم شوم.قلب شیشه ای غرورم افتاد و شکست . حتی آهی نکشیدم چون زندگی را با حضور ت دوست دارم . تو را قسم می دهم به شبنم های شفاف ، به صداقت یاس ، تو را قسم می دهم به پاکی و محبت که بمانی
تو را قسم می دهم به آب و آیینه که بمانی … همه رفتند ، تو بمان …


ای آبی ترین صبح ، تو از تبار بهاری و من از قبله پاییز .زیر این حجم سنگین تنهایی ، در میان کوچه های گمنام زندگی به تو می اندیشم. سالهاست که اشک دیدگانم ارمغان کویر گونه هایم شده است . تو نمیدانی کوچه باغ خاطره پر از پاییز شده است ، پر از سکوت تنهایی …


برای داشتن چیزی که تا بحال نداشته اید باید کسی باشید که تا بحال نبوده اید.
 

 
مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گل های باغچه به عادت آب دادن گل های باغچه تبدیل شود ! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست . پیوسته نو کردن خواستنی است که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دگرگون شدن تازگی ، ذات عشق است و طراوت ، بافت عشق چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟


در پناه حضور سبز تو ، طوفان غم ، مرا جا می گذارد . در کنارت ژرفای آرامش را احساس میکنم و بی تو سیل بی رحم تنهایی مجالم نمی دهد

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد